عمر چون رودی خروشان ، سهل و آسان میرود
آرزوها مانده بر دل، او، شتابان میرود
لحظهها رفت و من اندر خواب و رویا ماندهام
عمر ، چون کاهی سبک همراه طوفان میرود
غنچههای زندگی بر شاخهای ، نشکفته ماند
در گلستان جهان، عمرم بدینسان میرود
تا خزان از ره رسید و روی گلها زرد گشت
شاخهها گفتند ، جوانی چون بهاران میرود
تاجر خوبی نبودم من به بازار جهان
اینچنین دادو ستدهایم ، به خسران میرود
گر نگیرد آدمی، لعلی از این بحر گران
سوی ساحل، با دلی زار و پریشان میرود
گر بگردد ، رهروی هر هفت شهر عشق را
همچو عطار، عاشق و شاد و غزلخوان ، میرود
در هیاهوی جهان، گم گشت آهنگ زمان
هر که نشنیدست آن، آخر پشیمان میرود